Saturday, October 3, 2015

آبهای سیاه

درست زیر آبی زلال کم عمق این روزهای من ، پهنۀ دهشتناکی از آبهای راکد سیاه نشسته. سیاه چالۀ انسانی ، برادۀ یخ در قلب.  شبی مثل امشب که دریا دورتر خوابیده و موجهای نفسش سکوت را نمی شکند غرش آبهای سیاهم را میشنوم. " آنچه  رها میکنی هرچه عزیزتر بهتر.بمیریم تا از نو زاده شویم".  ترسناک و بی رحمی ای که در منی ...  ای نفس المطمئنه

Thursday, August 13, 2015

مادران آماتور و امیدوار1

در این فکر بودم که هنوز زود است برایش کتاب بخوانم. آنچنان ادیبانه و متفکر به اولین کتاب عمرش گوش کرد که عرق شرم همچنان بر پیشانی من است

Tuesday, July 7, 2015

روز نگار

خانه
 
خانه به تمام معنا یک موجود پیر باشخصیت است با جیرجیر های خاص خودش، روح آدمهائی که بوده اند و رفته اند و هستند ،سینه سرخها و گنجشکها و عنکبوتها،  یاسها و چمن ها و علف های هرزش، و البته درهائی که همچنان سر بسته نشدن دارند. من و بچه ، در کار اضافه شدن به روح خانه هستیم و خانه از آنهاست که اگر بمانیم و بچه بزرگ بشود ، اسمش را میگذارد "خانۀ پدری" و روحش مکانی دارد برای رجوع . برعکس من که بزرگ شدۀ خانه های اجاره ای یکساله هستم و طبعم سرگردان طور
 
 
خانه زاد

حتی در خواب رویا دیدنش هم به پدرش رفته ! من همچنان امیدوارانه به دنبال نشانه ای از خودم در این آدمک کوچولو میگردم . روزها در هم سرریز میکنند و بچه به زودی یکماهه میشود. از این همه که گذشت چیزی یادم نیست و باز همه اش یک طور خوبی تا ابد ثبت است. شروعش دو چشم سیاه خیره 


همخانه

مامان ممه و بابا قنداق ، شبهای بیخوابی مرزهای هشیاری را رد کرده به سرزمین شنگولیت وارد میشوند و  به هرچیز از صداهای بالا و پائین بچه گرفته  تا رفتن شست پا در چشم خودشان از زور خستگی مثل دیوانه ها قاه قاه میخندند  

Wednesday, April 29, 2015

یادمان یک مکان:

پشت سر گذاشتن هیچ خانه ای برایم به سختی این یکی نبود چون هیچ خانه ای به اندازۀ این یکی خانۀ من نبود. همه چیزش به اندازۀ دلم ، به میل دلم ، به کام دلم.  آن روزی که قصد گرفتنش را کردم حتی نمیدانستم چطور از پس کرایه اش بر خواهم آمد ولی خانه وسیعم کرد. آنقدر که روزی که دیروز باشد، دیگر در آن جا نشدم. رفته ام ... تکه هائی از خانه اما در من ماندنیست

آغاز یک مکان:
درها درست بسته نمیشوند. کف ها جیرجیر میکنند. روح تمامیت خواه من از جولان گربه ای که دوستش ندارد و نفر سومی که می توانست نباشد راضی نیست.  نظم مالوف بهم خورده . چیزهائی سر جایش نیست، در خانه و در من . قلابهایم هنوز به خانه گیر نکرده .  دلتنگی و افسردگی از گنجه های قدیمی سرک میکشند. توصیفش میشود در تلاش برای اهلی کردن یک خانه

Monday, April 13, 2015

تا به حال مردانی را دوست داشته ام که شل سیلوراستاین را خوانده بودند ... وهزار کتاب دیگر را
حالا مردی را دوست دارم  که از کیسه دوایی که در راه خانه برای سردردم خریده ،  یک نان شیرینی دارچینی هم در می آید

هرگز به کسی که دوست دارید دوا ندهید
به او مربا یا نان بدهید
و به او آرزو یا آسمان بدهید
اما هرگز به کسی که دوست دارید دوا ندهید
چون هر چه که به او بدهید
روزی به شما باز خواهد گرداند...
شل سیلور استاین