Saturday, August 17, 2013

روزهای تعطیلمان اینطور می گذرد فی الحال

در خوشمزه ترین قسمت خواب دم صبحم صدای باران می آمد . همان حالی که یک لنگت آگاه است و یک لنگت در رویای محض . در همان خواب با یک حال ملسی فکر می کردم چه شهرمان این روزها دوست داشتنی شده . بخش آگاه هم هی پارازیت می پراند که این باران صدایش چقدر نزدیک است و عیشمان را بهم می زد! بخش رویا می گفت : اووووم...وجودت با باران یکی شده . بخواب . وقتی بیدار بشی همه جا باران خورده و سبز شده و بوی مورد علاقه ات را می دهد . من هم داشتم لبخند به لب چشمهایم را دوباره هم میگذاشتم که بخش آگاه این بار به کمک یک سازو کار شیمیائی که اگر سر در می آوردم چیست حتمن خفه اش می کردم پیغام رساند که ورخیز زن! صدا از طرف پنجره نیست به مولا
 باران توی کمد می آمد . باران از طبقۀ بالا می آمد و کمد و کف حمام سبز شده بود و بوی مورد علاقه ام را می داد 

Tuesday, August 6, 2013

مادر و زبان بیگانه

توی سالاد "باربیکیو" هم بریز
که... اشارت غریبیست به آواکادو

ببین اون پسره داره "جیزیس " میکنه
که... معادل "جی واک" یا عبور بیجاست از خیابان

حالا این "کانادا درای" ناهار هم میدن؟
که... همان کانادا دی یا روز کاناداست با کمی گاز

این ماست هم که طعم "رزماری" میده
   همان...رازبری ... یک گونه توت رازآلود

این صندلیه مال " نوکیا"س؟
که ... منظورآیکیا ، خرت و پرت فروش سوئدیست
  

آن زن رفت .آن زن با لوفتانزا رفت

یکبار گفتی کار همیشه برای اونی که می مونه آسون تر از اونی هست که میره . حالا همین طوری یاد این جمله ات افتادم اگر نه که تو نه رفتی و نه موندی هیچ وقت . ولی من همیشه وقتی آدمی رو بدرقۀ راه میکنم حالم شبیه بوکسوری هست که از حریف یک ضربۀ بی هوای جانانه خورده و حالا منگ و خراب افتاده وسط رینگ و با تعجب به دور و برش نگاه می کنه . من کجام؟ این که رفت چرا رفت ؟ من که موندم چرا موندم؟ چی میخوام؟ ساعت چنده؟
طول می کشه تا دوباره اطرافت از مه بیرون بیاد و یادت بیفته که...اَی دل غافل... اگر بیشتر از ده شماره در این حال بمونی باختی .... دندونای شکسته ت رو تف میکنی کف رینگ و دوباره میری وسط ، که لابد دوباره چند تائی بخوری و شاید یکی هم بزنی