Tuesday, August 6, 2013

آن زن رفت .آن زن با لوفتانزا رفت

یکبار گفتی کار همیشه برای اونی که می مونه آسون تر از اونی هست که میره . حالا همین طوری یاد این جمله ات افتادم اگر نه که تو نه رفتی و نه موندی هیچ وقت . ولی من همیشه وقتی آدمی رو بدرقۀ راه میکنم حالم شبیه بوکسوری هست که از حریف یک ضربۀ بی هوای جانانه خورده و حالا منگ و خراب افتاده وسط رینگ و با تعجب به دور و برش نگاه می کنه . من کجام؟ این که رفت چرا رفت ؟ من که موندم چرا موندم؟ چی میخوام؟ ساعت چنده؟
طول می کشه تا دوباره اطرافت از مه بیرون بیاد و یادت بیفته که...اَی دل غافل... اگر بیشتر از ده شماره در این حال بمونی باختی .... دندونای شکسته ت رو تف میکنی کف رینگ و دوباره میری وسط ، که لابد دوباره چند تائی بخوری و شاید یکی هم بزنی 

No comments:

Post a Comment