Sunday, December 30, 2012

قال حمید



بازی عشق رو دوست دارم ... خودِ عشق رو نه

Wednesday, December 19, 2012

مسحور شیاطین و آیاتشان

How does newness come into the world? How is it born? Of what fusions, translations, conjoinings is it made? How does it survive, extreme and dangerous as it is? What compromises, what deals, what betrayals of its secret nature must it make to stave off the wercking crew, the exterminating angel, the guillotine?

Is birth always a fall?
Do angels have wings? Can men fly?

ولمون کن بابا


وقتی با یک شعر بند تنبانی دو دقیقه ای می خوای خرم کنی ، از همیشه کمتر دوستت دارم

حمام نوشته ها

دیشب پشت تلفن با یارعلی ، باز تمام زخمها باز شده بود. جای زخم هفت ساله دیگه به خون نمی افته ولی درد می گیره طوری که بغض میکنی و یارعلی هم می فهمه آنطرف خط.  بعد تر که خوابم نمی بُرد خواستم از دست یارعلی عصبانی باشم ، نشد

شاکی من بودم . متهم من بودم

مضمت یارعلی مثل گلایه از درخت است که هوی تو! چرا درختی؟ چرا پیاده روی صبحگاهی نمی روی؟ چرا با من صبحانه نمی خوری ؟ چرا توی حمام نمی آیی بغل من ؟ خب چیزی در همین حدود

من اما آن کسی هستم که تکلیفش با دلش معلوم نیست . از یکطرف دلبستۀ یک مرد درختی شدم و از یک طرف دلم پیاده روی و سنگگ صبحگاهی و حمام در آغوش گرم می خواهد

دیشب که خوابم نبُرد ، امروز که نرفتم سر کار ، چهار عصر که از تخت در آمدم ، شیر آب سرد را که باز کردم زل زل به دیوار که بلکه آب گرم شود ... دیدم اتاقِ فکر لازم شده ام

چند راه پیش پای من و این درختم مانده ... یکی اینکه قبولش بکنم همینطور بی خاصیت که هست . منتظرش بمانم تا فصل گل نی بلکه جوانه ای میوه ای چیزی بدهد . تا ابد هم یکه و تنها بروم خیابان گز کنم . صبحها نان تست و چایی بزنم ، کتاب به بغل بروم زیر دوش حمام ... نه نشد

راه دیگر اینکه فراموشش کنم . تور بیندازم برای اولین دسته پرنده های مهاجر ... این هم امتحان شده به دفعات متنابه
 پس به دنبال اتفاق تازه به دل جنگل زدن ، نترسیدن ، گم شدن ... گم شدن  ... گم شدن 

Sunday, December 9, 2012

چطور آیا شصت دلار از جیب شما غیب میشود؟

در ایکیا موارد زیر خریداری شد

یک عدد آبکش جهت آبکشی برنج و پاستا
یک عدد قابلمه نسوز جهت در آوردن ته دیگ سیب زمینی
سه عدد شمع جهت کنار تخت ، مورد استفاده ترجیحن هنگام معاشقه
یک عدد رومیزی کنفی ، در توصیفش باید بگویم مثل تار عنکبوتیست که عنکبوتش قبل از بافیدن علف زده
دو عدد بشقاب دو عدد کاسه به رنگ بنفش سیر
یک مجموعه چاقو جهت بریدن نان ، گوشت ، سبزی یا سنبل یارعلی

و از همه دلبرتر ، یک عدد درخت کاج واقعی برای کریستینا که ببرد و تزئین کند و ما را دعوت کند مهمانی کریسمس

یارعلی بغل گوشمون

نه که واقعی نباشد خوشحال بودنم از اینکه هفت سال قبل یارعلی پیشنهاد ازدواجم را قبول نکرد . نمیدانم آن جوجۀ بیست و سه ساله عاشق که اینجانب بودم و هیچ ، هیچ کرک و پری نداشت و دلش میخواست برود زیر بال خروسی که یارعلی بود ، اصلن می توانست پریدن یاد بگیرد اگر یارمان بعله گفته بود ... که البته نگفت
حالا که نه چندان هیجان زده و بی قرار ، ولی با رضای دل خودش می آید (حالا گفته البته که می آید) فکر آسمانهائی که هنوز ندیده ام دلم را خنج می کشد . می ترسم
 اینی که یارعلی را هنوز میخواهدش ، من نباشم