Wednesday, April 29, 2015

یادمان یک مکان:

پشت سر گذاشتن هیچ خانه ای برایم به سختی این یکی نبود چون هیچ خانه ای به اندازۀ این یکی خانۀ من نبود. همه چیزش به اندازۀ دلم ، به میل دلم ، به کام دلم.  آن روزی که قصد گرفتنش را کردم حتی نمیدانستم چطور از پس کرایه اش بر خواهم آمد ولی خانه وسیعم کرد. آنقدر که روزی که دیروز باشد، دیگر در آن جا نشدم. رفته ام ... تکه هائی از خانه اما در من ماندنیست

آغاز یک مکان:
درها درست بسته نمیشوند. کف ها جیرجیر میکنند. روح تمامیت خواه من از جولان گربه ای که دوستش ندارد و نفر سومی که می توانست نباشد راضی نیست.  نظم مالوف بهم خورده . چیزهائی سر جایش نیست، در خانه و در من . قلابهایم هنوز به خانه گیر نکرده .  دلتنگی و افسردگی از گنجه های قدیمی سرک میکشند. توصیفش میشود در تلاش برای اهلی کردن یک خانه

Monday, April 13, 2015

تا به حال مردانی را دوست داشته ام که شل سیلوراستاین را خوانده بودند ... وهزار کتاب دیگر را
حالا مردی را دوست دارم  که از کیسه دوایی که در راه خانه برای سردردم خریده ،  یک نان شیرینی دارچینی هم در می آید

هرگز به کسی که دوست دارید دوا ندهید
به او مربا یا نان بدهید
و به او آرزو یا آسمان بدهید
اما هرگز به کسی که دوست دارید دوا ندهید
چون هر چه که به او بدهید
روزی به شما باز خواهد گرداند...
شل سیلور استاین