Monday, August 27, 2012

لاتینو فستیوال

یک پیرمرد اخموی قوزی سرتاپا عجیبی بود با رکابی قرمز و شلوار پارچه ای مشکی . یک نمه ای خل وضع می زد و کمی هم به بی خانمانها می بُرد . از این سوی میدان لنگان لنگان و هن هن کنان می رفت آنسو ، بعد یکهو می ایستاد و همینطور اخمو بنا میکرد به بِرِک زدن . جماعت زیر چشمی نگاهش می کرد و گاهی هم پوزخندی چیزی شنیده میشد . تا یکبار که پیری بنا کرد به قر دادن ،از میان جمعیت یک پسری شونزده هفده ساله رفت بهش ملحق شد . پیری حالا علاوه بر بِرِک ، لبخند هم می زد

No comments:

Post a Comment