Saturday, April 19, 2014

محو شدگی از نقشه های عالم

از میراث آلبرتا یکی هم شهریست "فرانک" نام که آقای طاووس به عنوان جاذبه توریستی نشانمان میدهد . داستان این بوده که در سال 1903 کوه بزرگی که قرنها خوش و خرم در کنار شهر داشته زندگی اش را میکرده ، زیر فشار تبلیغات ماهواره ای و عکسهای مه پیکران ویکتوریا سیکرت تصمیم میگیرد که یکشبه نصف وزنش را کم کرده به فرم دلخواه برسد. اوایل یا اواسط یا اواخر شب، 10 میلیون تن از وزن چربی های کوه به صورت سنگهایی در ابعاد خودرو ملی ، شهر را از نقشۀ کانادا محو میکند و صد ها نفر میمانند زیر کوه...یعنی نمیمانند در اصل ...چه کسی اصلن می ماند وقتی برود زیر کوه؟
 
اینجا که ایستاده ام روبروی این همه قلوه سنگهای چند تنی که روزی در مقابل چشمان ناباور آن صد نفر به سمتشان غلطیده و له شان کرده ، خاکستری میشوم . خاصیت آدمهاست که طناب میکشند دور آن حادثه ای که له شان کرده و خیلی لوکس می گذارندش داخل موزه در معرض بازدید خودشان و دیگران . بعد کم کم چیزی به آن دهشتناکی تبدیل میشود به میراث زندگی . هی خاکش را میتکانی ،برقش می اندازی و به توریستهای تازه نشانش میدهی ...انگار نه انگار که چشمهای از وحشت خشک شدۀ ارواح صدگانه هنوز با ناباوری به سمت کوه خیره مانده
 
پ .ن : شاید باید جای بهتری انتخاب میکردی . شاید شکلات فروشی یا گل فروشی یا وقت عبور نابجا از امتداد خیابان ... اما نمیدانستی که در کنار قبرستان نمی توانی مرا ببوسی. هرجا که خاطره ای زیر سنگی دفن شده ، من عذادار خاکستری آن لحظه ام . نمی دانستی
 
پ.ن: برگشتم به لانه 
 
 


No comments:

Post a Comment