Thursday, March 21, 2013

روز دوم عید

ارادۀ قوی خوب چیزی هست . برنامه ریزی و مسوولیت پذیری و میل به حرکت ... ولی گاهی  این وسط اجبار هم مزه میده . اینکه صبح  زود بیدار بشی و شب تا ساعت سه فیلم دیده باشی . سر جات بشینی و در حالیکه سوراخهای صورتت رو به طور ارادی کیپ میکنی که خواب نپره ، با بیشترین سرعت ممکن گوشی همراهت رو برداری که به رئیس پیغام بزنی بعد از ظهر میری سر کار. بعد بفهمی  گوشیت یک کارائی حیاتی دیگه رو هم از دست داده و دگمه هاش تایپ نمی کنند .  مجبورمیشی بزنی بیرون . میرسی سر کار یادت میفته اسباب کشی دارین از نه به هفت ! بعضی از همکارای عزیز رفتند و همه وسایلشون رو جا گذاشتند . مجبورمیشی جور همه شون رو بکشی . ساعت دو پیرمردها میان دعوتت میکنن باهاشون بری آبج بزنی .  برای اینکه دو ساعت زودتر از سر کار بزنی بیرون مجبور میشی دعوتشون رو قبول کنی . طفلکها اینقدر باحال و دوستانه هستن که چشم باز میکنی میبینی داری اصرار میکنی که قرار آبج بعدی رو هرچه زودتر بگذارن. یادت میره که یک هفته بیشتر از حضورت توی پروژه نمونده و هنوز هیچ خبری از کار جدید نیست 

No comments:

Post a Comment