Friday, March 8, 2013

اشک های حاجی فیروزی که دلش برای یارعلی تنگ شده ، سیاه است

مردیکه ، دقیقۀ نود خبر داده که کار تدوین فیلم را انجام نمی دهد.  می دانم که در نهایت یک جوری فیلم به سرانجام می رسد . اما مثل همیشه واکنشم به خبرهای بد ناگهانی ، دلتنگیست . یک گوشه کز می کنم و دلم میخواهد تو باشی که بغلت کنم ، بویت کنم و بخواهم که از قصد فشارم بدهی که باور کنم هستی. باورم که شد ، همه نداشته ها و از دست رفته های عالم برایم هیچ شود پیشِ داشتن تو . این وقتها یک لرزش دست مانده بین من و برداشتن گوشی . اشکی میریزم و مثل همیشه خودم را جمع و جور می کنم . این سد اگر بشکند دنیایم را آب خواهد بُرد . من اگر بشکنم 

No comments:

Post a Comment