Friday, March 7, 2014

آقوی همساده

جمعه شب رفتم دپارتمان که قرارداد کلاسهای جدیدم را بردارم و با چه کسی آشنا شدم؟ آقوی همساده... چهل و پنج دقیقه من را سرپا نگه داشت و یک بند گفت و گفت و گفت که  پنج دقیقه اش به این شرح بود: " آقو تشخیص ندادی لهجه من رو؟ من بچه خرمشهرم . جنگزده . اما این خرمشهر جای خوبی بودا. اول یه مش عرب توش بودن. همپایه سرخپوستا همین جا. شاه یه دیوار کشید بین عربا و بقیه که اسمش گذاشتیم دیوار چین. شرکت نفتیا اومدن اینور دیوار...چه حقوق و مزایایی میدادن ها. اما جنگ که شد داغون شدیم ...لهِ له. رفتیم شیراز. آخه بابام شیرازی بود. خب آدم اول میره طرف باباش ..نمیره؟ بعد آب ول دادن زیر جنگ زده ها که چادر زده بودن توی پارک ...داغون شدیم ...لهِ له... رفتیم اصفهان طرف مادریمون. جنگزده بودیم. مودبانه ش میشه مهاجر جنگ.  آخرش سر از تهران در اوردیم . حالام که کانادا. اینجام که درس میدم. این جسیکا میشناسی؟ خیلی بدجنسه مراقب خودت باش. تیم هورتونز کار میکرده. بعد کردنش مدیر بخش ساخت وساز. هی...اونوقت آدمایی مثل من و تو باید بیان درس بدن و برن . اینجا اگه کارت درست باشه داغون میشی ...آره میگفتم ...من بهشون رو نمیدم ولی. چشم دیدن من رو ندارن. میگن انگلیسیت بده . منم گفتم تو اگه انگلیسی منو نمیفهمی برو بمیر. ولی داغون شدم ...لهِ له ...وسط ترم از تدریس ساقط شدم .چی درس میدی این ترم ؟ اِاِ ... این همون درسس که منو ازش ساقط کردن که ... پس دادنش به تو ...حواست جمع کن . درس مزخرفیه...  اینجا دانشجوها قلدرن . ولی من جلوشون وامیسم . جلوی دیپارتمان هم وامیسم . پتشون رو میریزم رو آب . اینه که چی؟ مثل سگ ازم میترسن . البته اگه استاد گیر بیارن میندازنم بیرون ها...عاشق چش و ابروم که نیستن ...اینا تجربیات تدریسمه دارم باهات در میون میذارم. وقتی من شروع کردم یکی از این ایرانیا که اینجا درس میده نیومد به من یاد بده چی کار کنم . همین بود که داغون شدم . باید از این چینی ها یاد گرفت . همه به هم وصلن . هیچی هم حالیشون نیست . داغونن ولی بلدن چی کار کنن . مدیر میاد کار رو پرت میکنه روی میزشون جلوش خم و راست میشن . همون رو بیاد پرت کنه رو میز من پرت میکنم توی صورتش . اینه که ازم میترسن . اما تو این کارو نکن . نذار بفهمن باهوشی . میترسن جاشون رو بگیری کار بهت نمیدن . سرت رو بنداز پائین بذار  فکر کنن خری . آخر ماه چک حقوقت رو ببر حال کن . دارم قصه کُرد شبستری میگم تو هم خسته..." پس از گفتن این جمله  نیم ساعت دیگر هم حرف زد 

No comments:

Post a Comment