Saturday, June 15, 2013

موشه هیچ کاری نداشت ... فقط عاشق شده بود

یک زمانی هم دنیای من شروع کرد به جمع شدن به درون خودش . مثل اون صحنه از فیلم "سرآغاز" که دنیای عظیم و خالی از سکنۀ زن و مرد ، یک خواب طولانی و خودخواسته هست در ذهنشون . یک جور فرار  به شهری که می تونستن اگر دلشون بخواد مثل تشک یوگا لوله ش کنن روی هم .منم خوابم میاد . دنیای کوچیک و خونگیم با همه دالونای تاریک و خنکش برام جذاب تر از دنیای اون بیرونه . انتخابات , عوض شدن قوانین مهاجرت , روابط آدمها و خیلی چیزهای دیگه کششی برام ندارن. این تخدیر رو نمی پسندم ولی بیدار شدن رو به تعویق می ندازم . عین صبحهای سرد مدرسه واصرار سمج من برای چند دقیقه بیشتر ماندن زیر پتوی گرم 

2 comments:

  1. روزنامه دیواریJune 16, 2013 at 10:08 PM

    قدر بدان رسوا. قدر گرمای زیر پتو را. کی شود من هم دنیایم را جمع کنم، لقمه کنم، قورت بدهم. خلاص.

    ReplyDelete
  2. روزنامه دیواریJune 26, 2013 at 11:37 AM

    ای میل دادم

    ReplyDelete