Monday, November 12, 2012

رُسوای گلابی

قرصها رو بعد از یک ماه گذاشتم کنار که الان میگم چرا . آروم تر بودم و گلابی تر ! خودم بودم و نبودم . یک ورژن مصنوعی صلح آمیز از من . پریودم هم حتی از در صلح در اومده بود و خیلی آروم و دوستانه اومد و رفت . نه بروفن چهارصدی ، نه آه و ناله ای . آهان ، مثل خرس هم می خوابیدم

اما اینها دلیل اصلی جدائی ما  نبود، بلکه  قرصها هر طور شهوتی رو در من کشته بود . مثل خود قدیمم با طعم و رنگ لاس نمی زدم . خود ارضائی نمی کردم . دلم برای کسی تنگ نمی شد . قربون صدقۀ شعاع باریک نور نمی رفتم

بله و با این حال زیباتر شده بودم ، لاغر تر ، آهنی تر ... می فهمم که انسان هرچی میکشه از شهوته . بی نهایتِ فهمیدن حسی مفهاهیم هست که سبب لذت و درد می شه و نمیشه درد رو از یک سر معادله خط زد .  و اگر زدی ، لذت هم از اون سر معادله خط می خوره

خلاصه ما خودمون رو انتخاب کردیم . خودِ خودمون رو که گاهی اینقدر دردش میگیره که پلک چپش به مدت سه هفته می پره

No comments:

Post a Comment