به همین راحتی صفحۀ فیس بوک را باز میکنی و آنجا میان فال روزانه یک عده و علایق سیاسی یک عده و روابط خصوصی یک عده نشسته است . عکسی با عنوان "از رم با عشق" که در پس زمینه اش غداخوری کوچک و شیکیست به رنگ زرد نخودی لابد در ایتالیای عزیز و در پیش زمینه اش زوجی خوشحال و تازه وصال . از اتفاق داماد کسی نیست جز اولین عشق من در سالهای دور نوجوانی
از آنجا که اراده ام این بوده که اینجا از گذشته ننویسم ، وصفی از رُسوای نوجوان در این صفحه ثبت نشده ، ولی به اختصار دخترک ناراحتی بودم ، فشرده شده بین یک پدر و مادر ناراحت ، و اجتماعی که به خصوص شعارش "بیائید ناراحت باشیم" بود
من دلزده از خودم و هیکل و قیافه ام ، دزدکی عاشق این پسرک شده بودم که بچۀ خجالتی لاغروئی بود امید نام و طفلک خودش هیچ خبر نداشت که خمیر مایۀ رویاپردازیهای شبانه من شده است
اینجا عشق اول من به پایان می رسد نقطه ! خب از یک دختر بچۀ خجالتی چاق و یک پسرک سر به زیر مُردنی که توقع قرار پشت بام و زیرزمین که نمیشود داشت؟ ولی به واسطۀ آنهمه آرزو و قصه که در تاریکی برایش ساختم ، عنوان عشق اول رویش ماند. حالا نشسته در یک پس زمینۀ زرد نخودی و به شبانه های من پوزخند می زند
دور نیست آن روز که تو نشسته باشی در پس زمینۀ زرد کهربائی و من لباس سیاه بیرون بیاورم برای خاطره ها و رویاها و آن زندگی هائی که با هم کردیم
No comments:
Post a Comment