مقاله ام برای کنفرانس پکن قبول شده . برایان خوشحال است . سعی می کند آب و تابش بدهد که حالا بدو برو دنبال ویزای کانادا و چین و ماچین و کمک هزینۀ کنفرانس و ال و بل ... من اما بی حس و کمرنگم . خیلی وقت میشود حالا که دیگر چیزی آنجورها مشتاقم نمی کند . هیچ خبری ، هیچ به دست آمده ای ، حتی هیچ از دست رفته ای! شده ام مداد سفید در جعبۀ مداد رنگی ها
کاش رنگها برگردند . که من وقتی ناراحتم یک ساعت راه بروم برسم به دریا با یک سگ ولگرد بازی کنم . وقتی خوشحالم ولیعصر را از تجریش تا سیدخندان پیاده گز کنم و به عمله ها لبخند بزنم . وقتی عاشقم هوا سبک تر شود و شیرین شیرین تر و آب آب تر و عطر عطر تر. وقتی ناامیدم رانندگی کنم تا خانۀ افسانه ، سر بگذارم روی شانۀ دوستیمان آرام شوم
باید کتاب رنگ شناسی ام را دوره کنم . خیلی فوری
No comments:
Post a Comment