از آن روز که کرم در قابلمۀ کله پاچه حلول کرد و حالمان را گرفت تا امروز که نصف موجودات لزج و بدبوی سرو شده در بشقاب را به واقع در عمرم ندیده بودم ، فاصله ای چند ساله نشسته . سی سالگی را اگر بخواهم توصیف کنم ، ساده اش میشود :زمانی برای اتفاقات کوچک ...فرصتی برای جزئیات
من شدم جزئیات زندگی تو و تو بمب هیدروژنی بیست سالگی من . امروز دیدم که چهل ساله شدی . ترکشت اما تا خود سی ؛ از کنار گوشهای من هییییس می کشید . وای از موجودات لزج و چسبنده در بشقاب شام سفره های تنهائی. بشقابهای دست نخوردۀ منحوس را از روی میز جمع کرد و بابتش پول نگرفت . ما اما هنوز گشنه بودیم و طعم تند صدف با رگه های خون زیر دندانمان بود
No comments:
Post a Comment