یک زمانی هم دنیای من شروع کرد به جمع شدن به درون خودش . مثل اون صحنه از فیلم "سرآغاز" که دنیای عظیم و خالی از سکنۀ زن و مرد ، یک خواب طولانی و خودخواسته هست در ذهنشون . یک جور فرار به شهری که می تونستن اگر دلشون بخواد مثل تشک یوگا لوله ش کنن روی هم .منم خوابم میاد . دنیای کوچیک و خونگیم با همه دالونای تاریک و خنکش برام جذاب تر از دنیای اون بیرونه . انتخابات , عوض شدن قوانین مهاجرت , روابط آدمها و خیلی چیزهای دیگه کششی برام ندارن. این تخدیر رو نمی پسندم ولی بیدار شدن رو به تعویق می ندازم . عین صبحهای سرد مدرسه واصرار سمج من برای چند دقیقه بیشتر ماندن زیر پتوی گرم
قدر بدان رسوا. قدر گرمای زیر پتو را. کی شود من هم دنیایم را جمع کنم، لقمه کنم، قورت بدهم. خلاص.
ReplyDeleteای میل دادم
ReplyDelete