اعتراف می کنم که هر دفعه صفحه فیسبوکش را چک می کنم با اینکه با هم دوست نیستیم . این هم از عجایب هزارگانۀ رابطه ما که بنده یکبار تقاضای دوستی فرستادم و قبول نکردند و دلیل آوردند که من فیسبوک سر نمی زنم . بله من یک اسکل هستم . بعد امروز بعد عمری عکس سردرش را عوض کرده بود . خیلی خندان و راضی تکیه زده به یک درخت و پشت درخت خورشید که دارد غروب می کند . یک ژست دلبرانه ای هم برای عکاس گرفته از همان ها که قبرس جلوی دوربین من میگرفت و من فکر میکردم که دلیلش منم . بله من یک اسکل هستم . حتی تا همین اواخر ؛ پشت همۀ رفتنها و برگشتنها ، از یک چیز مطمئن بودم . اینکه جز من کسی نیست . نمی دانم درست از کدام رخداد یا کدام لحظه یا کدام لحن یکهو این کوه یقین لرزید که بله یک اسکل هستی
No comments:
Post a Comment