بهش که فکر میکنم ، تنفر اگر عجیب تر از عشق نباشد ، از لحاظ پیچیدگی و پیش بینی ناپذیری دست کمی از عشق ندارد . بچه که بودم از جگر فراری بودم . بوی کباب جگر که می آمد حالتی می رفت که مپرس . این مادر ما هم که دلهرۀ ضعیف بودن و کم خون بودن من را داشت ، دور خانه سه دور دنبال من می دوید ، من را به چنگ آورده با ضرب کتک عصارۀ جگر خام در حلقم می ریخت ! لابد علم روانشناسی از همین جا اعلام می کند که این بشر تا آخر عمر جگر هیستریک شد و در جوانی کمپین ضد جگر راه انداخت و یکی از پیش گامان ممنوع تصویر شدن جگر بود ... چه خیالها ! تنفر از جگر همانطور که معلوم نبود از کجا آمده یک روز برای خودش از پنجره پرید بیرون و کباب جگر شد محبوب قلب من . عین همین اتفاق با زیتون افتاد. اما رویۀ شیر اینقدرها خوشبخت نبود . شیر را اگر زیاد گرم کنی رویش یک پرده بسته می شود و اگر انگشتت را فرو کنی به صورت کشسان، می شود همه اش را با یک حرکت فرز از روی شیر برداشت . باید بگویم همین حرکت دردش برای من مثل فرو کردن انگشت در گه است . وای از آن روز که کمی از این بستۀ بی آزار بیاید زیر زبانمان . رسوا در چنین مواقعی به سان بانوان هفت ماهه ، کاسۀ توالت بغل زده ، در حال عق زدن دیده شده . این تنفر از بچگی بود و ماند
دوستی که بی اطمینان از حس متقابل من درگیر کشمکش نزدیک شدن عاطفی می شود ، برای من مثل شیریست که زیادی جوشیده. متنفرم از آن لحظه ای که باید بنشینی روبروی یک دوستی بگوئی برادر ! دوست عزیز ! امیرو ! نرو در مود عاشقی ... نزن به صحرای کربلا ... دِ نکن
No comments:
Post a Comment