درست زیر آبی زلال کم عمق این روزهای من ، پهنۀ دهشتناکی از آبهای راکد سیاه نشسته. سیاه چالۀ انسانی ، برادۀ یخ در قلب. شبی مثل امشب که دریا دورتر خوابیده و موجهای نفسش سکوت را نمی شکند غرش آبهای سیاهم را میشنوم. " آنچه رها میکنی هرچه عزیزتر بهتر.بمیریم تا از نو زاده شویم". ترسناک و بی رحمی ای که در منی ... ای نفس المطمئنه
No comments:
Post a Comment