در نگاه اول اصلن از هم خوشمان نیامد . یک مدت هم گم و گور شد . بعد دوباره برخوردیم به هم . این بار در حد یکبار در هفته ورزشی قهوه ای چیزی از هم خوشان آمد . تا من عکس کبریت یخ زده منتشر کردم و زنگ زد که بانو چرا آتشتان یخ زده آیا؟؟ دلایلش را گفتم و نسخه پیچیدند که باید شل کنی !! و در عالم رفاقت تصمیم گرفت خودش در اولین قدم از "شل کردگی" همراهی ام کند . طبق اصل اول ، این فیلمهای روشنفکری پنج ستاره ممنوع شد و مرا برد به دیدن یکی از این فیلمهای کمدی بی نام و نشان که از زور بی محتوائی دست به دامن باد معده و باد روده و آنجائی که راست نمیشود میشوند که مگر بیننده بخندد که البته بیننده از نوع کانادائی اش میخندید . آنقدر بد بود که هفتاد بار در طول فیلم و هفتاد بار در راه برگشت عذر طلبید وصد وچهل دفعه بخشیدمش . دو روز بعد دعوت کرد که شام . رفتیم استیک و اینقدر غذا خوب بود که من تازه فهمیدم: مرد زیباست . کور بودم آیا؟؟ دم در خانه از باب خداحافظی یک بوس روی هوا از لپش کردم و تازه فهمیدم: مرد شیرین است . طفلک پس فردا مسافر ایران هم هست و دلش بند شده . پیغام داده که دکمۀ کتم کنده ، نخ سوزن داری؟؟! ساعت ده شب دست پاچه آمده و بعید نیست که دکمه را هم خودش کنده . حرفش نوک زبانش مانده . هی زیر چشمی نگاهم میکند . خوش دارم بزنم به صحرای کربلا کار را برایش سخت تر کنم . لذت می برم از این تلاطم درونی اش و خب ...شرم برای من اروتیک ترین حالت انسانی یک موجود نرینه بوده و هست
نتوانست و بلند شد و نگفته رفت . توی دلم گفتم فردا زنگ میزنی . پنج دقیقه بعد زیر دوش بودم که پیغام داد بیا دم در کارت دارم . خیس بودم . نرفتم . میخواستم یک امشب را بی تاب باشد. بس که دل خودم برای بی تابی تنگ شده و بی تاب هیچکس نیست
No comments:
Post a Comment