نوروز ها وقت به ثمر رسیدن کارهای بزرگ منه . نوروز پارسال یک تنه اسبابها رو کشیدم خونۀ خودم . هفت سینم یک سبزه اهدائی بود . نوروز امسال ماجرای حاجی فیروزه رو ساختم . همونطور که از تاتر نتونستم بنویسم از شب رونمائی فیلم هم نمی تونم بنویسم . لحظاتی از زندگی که خود به خود کامل هست احتیاجی به ثبت و توضیح نداره . اما بعدش مثل سیاه مستها روی دو تا پاشنۀ قرمز تا خود نیمه شب رقصیدم . در نتیجه امروز رو با کمردرد مزمن در رختخواب سپراندیم به تماشای فیلمهای اروپائی بدون زیرنویس . اینطوری مجبوری از چشمها و دستهای آدمها بفهمی دارن چی فکر میکنن و در نتیجه دارن چی به زبون میارن . کاش توی زندگی هم کمی بیشتر به چشم و دست هم نگاه می کردیم
No comments:
Post a Comment