نه که واقعی نباشد خوشحال بودنم از اینکه هفت سال قبل یارعلی پیشنهاد ازدواجم را قبول نکرد . نمیدانم آن جوجۀ بیست و سه ساله عاشق که اینجانب بودم و هیچ ، هیچ کرک و پری نداشت و دلش میخواست برود زیر بال خروسی که یارعلی بود ، اصلن می توانست پریدن یاد بگیرد اگر یارمان بعله گفته بود ... که البته نگفت
حالا که نه چندان هیجان زده و بی قرار ، ولی با رضای دل خودش می آید (حالا گفته البته که می آید) فکر آسمانهائی که هنوز ندیده ام دلم را خنج می کشد . می ترسم
اینی که یارعلی را هنوز میخواهدش ، من نباشم
No comments:
Post a Comment